4.روزهای عجیب غریب

ساخت وبلاگ

ما زنا خیلییییی عجیبیم ... در اصل گاهی خودمونم با اخلاق ها و رفتار هایی ک نشون میدیم از خودمون تعجب میکنیم ... گفتم دیشب دانیال یه چیزیش بووود ... واقعا هم بود ... درست وقتی که میشد باهم حرف بزنیم و بپرسم ک چیشده . از دلیلی ک خودمم نمیدونم عصبی شدم ... کاری کردم ک جالب نبود ... دوریم ... و تابحال اینقدر دور نشدیم  ... بار اوله ... ی حالیم !!! اونم غرور و ی دنده ... از دستش ناراحتم ... زیااااااااد . من میفهمم حالش خوب نیست و رفتارم بیشتر گند میزنه به حالش ولی حرکاتش عجیبه ... بارها از صبح بهش گفتم ک دوستم نداره ... کاری نکرد ... اینکه عین سابق نیست عذابم میده ... واقعا حس میکنم دوستم نداره ... خل شدم یا دیوانه؟؟؟ مردها عجیبن خیلییییی ... زیاااااااد  این دوران عادت ماهانه ما خانم ها قبلش وحشی گری زیادی دارهههه ... حتی لوس شدن و میل زیاااادی به ناز کردن و محبت کردن ... خستمممم زیادددد ... به خودم قول داده بودم تو زندگی مشترکمون هیچوقت نگذارم احساس تنهایی کنم اما حالا دیشب و حتی امروز باز این احساس و کردم ... میدونم ک اگه شکاف این حس زیاد بشه آسیب جدی و جبران ناپذیری به زندگی مشترکمون وارد میشه ... دست خودم نبود ... خودش نخواست باهاش حرف بزنم .... ما زنا دوست داریم وقتی از طرف مردمون طرد میشیم بعد نازمون و زیاد بکشن ... نمیدونم دانیال نفهمید یا دوست نداشت یا حوصله اش و نداشت هرچی بود دلم میخواست میتونست ، میفهمید و این کار و میکرد ... بغض کردم ... از اینکه دلم نمیخواد بینمون فاصله بیوفته ... یه حس خطر نااااک اومده سراغم!!!!  دلم برای پیله تنهااااییم تنگ شده ... خطر ناااکه نه؟؟؟؟؟!!!! خودش ک منو از این پیله دراورد می‌تونه منم خارج کنه از این حس!!!  دلم تنه 4.روزهای عجیب غریب...ادامه مطلب
ما را در سایت 4.روزهای عجیب غریب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parvazitakhoshbakhti بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 12:30

خب سلام من اومدم اینجا تا کلی حرف بزنم ... به اطرافیان که نمیشه گفت با اقل اینجا گفت ....زمانی که تو رفت و آمد های قبل عقد بودیم و به اصطلاح ۶ماه نامزد مشاور گفت که همه چی اوکی هستید جز فرهنگ آداب معاشرتی ... ماهم اینو به خانواده انتقال دادیم ولی خانواده ها هی میگفتن ما مشکلی نداریم باهم وااااا یعنی چیو این حرفا ... یادمه اون شب مامانم ی مثال زد و گفت ببینید مثلاً شب چله ما خیلییییییی برامون مهم نیست پالتو از جنس فلان چکمه مارک فلان یا طلایی که مرسومه حتما یه سرویس باشه ولی برامون مهمه که حتما انجام بدن مثلاً پالتو و چکمه و ی تیکه طلا و اینها باشه ... ما معمولش و میخواستم ولی تشریفاتی درست نیست ترجیح میدیم کمک نیازمندان یا کمک خودشون بکنیم ... خانواده دانیالم همه قبول کردن ... و تایید ... نمی‌دونم چرا حالا که نزدیک شب چله است ... دانیال رفت ی کاپشن واسم خرید که بعدش فهمیدم مامانش پولش و داده و گفته بوده بیشتر200نشه که البته نزدیک 400شد خرید ... اما الان اینم مثل هزار و یک مراسمی که خانواده دانیال باید می‌گرفتن و نگرفتن به دلم موند ... حتی عروسیم که میخواستم بگیرم حسرت به دلم کردن و مامانش از یک طرف می‌گفت عقده ای بالاش از یک طرف می‌گفت خانواده آن دارن منت عقدی که واست گرفتن و سر ما میذارن ... بعدشم نمی‌دونم سر ی سوءتفاهم مسخره مثلاً مادرشوهرم با خانواده ام قطع ارتباط کرده و کلا هیچ ارتباطی نمی‌خواد باشه چند وقت بعد عروسیم زنگ زد به من و تا تونست حرف بار من و خانواده ام کرد بعدم کادویی که مامانم بخاطر عید غدیر برای گرفته بود که یمن سیدی داشته باشه رو با بی احترامی تمام پس داد .یهویی دلم برای خودم گرفت ... از اینکه نه از خونه پدری اونقدرا تونستم زندگی مو عین بقیه بساز 4.روزهای عجیب غریب...ادامه مطلب
ما را در سایت 4.روزهای عجیب غریب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parvazitakhoshbakhti بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 12:30

ما زنا خیلییییی عجیبیم ... در اصل گاهی خودمونم با اخلاق ها و رفتار هایی ک نشون میدیم از خودمون تعجب میکنیم ... گفتم دیشب دانیال یه چیزیش بووود ... واقعا هم بود ... درست وقتی که میشد باهم حرف بزنیم و بپرسم ک چیشده . از دلیلی ک خودمم نمیدونم عصبی شدم ... کاری کردم ک جالب نبود ... دوریم ... و تابحال اینقدر دور نشدیم  ... بار اوله ... ی حالیم !!! اونم غرور و ی دنده ... از دستش ناراحتم ... زیااااااااد . من میفهمم حالش خوب نیست و رفتارم بیشتر گند میزنه به حالش ولی حرکاتش عجیبه ... بارها از صبح بهش گفتم ک دوستم نداره ... کاری نکرد ... اینکه عین سابق نیست عذابم میده ... واقعا حس میکنم دوستم نداره ... خل شدم یا دیوانه؟؟؟ مردها عجیبن خیلییییی ... زیاااااااد  این دوران عادت ماهانه ما خانم ها قبلش وحشی گری زیادی دارهههه ... حتی لوس شدن و میل زیاااادی به ناز کردن و محبت کردن ... خستمممم زیادددد ... به خودم قول داده بودم تو زندگی مشترکمون هیچوقت نگذارم احساس تنهایی کنم اما حالا دیشب و حتی امروز باز این احساس و کردم ... میدونم ک اگه شکاف این حس زیاد بشه آسیب جدی و جبران ناپذیری به زندگی مشترکمون وارد میشه ... دست خودم نبود ... خودش نخواست باهاش حرف بزنم .... ما زنا دوست داریم وقتی از طرف مردمون طرد میشیم بعد نازمون و زیاد بکشن ... نمیدونم دانیال نفهمید یا دوست نداشت یا حوصله اش و نداشت هرچی بود دلم میخواست میتونست ، میفهمید و این کار و میکرد ... بغض کردم ... از اینکه دلم نمیخواد بینمون فاصله بیوفته ... یه حس خطر نااااک اومده سراغم!!!!  دلم برای پیله تنهااااییم تنگ شده ... خطر ناااکه نه؟؟؟؟؟!!!! خودش ک منو از این پیله دراورد می‌تونه منم خارج کنه از این حس!!!  دلم تنه 4.روزهای عجیب غریب...ادامه مطلب
ما را در سایت 4.روزهای عجیب غریب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parvazitakhoshbakhti بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 17:53

خب سلام من اومدم اینجا تا کلی حرف بزنم ... به اطرافیان که نمیشه گفت با اقل اینجا گفت ....زمانی که تو رفت و آمد های قبل عقد بودیم و به اصطلاح ۶ماه نامزد مشاور گفت که همه چی اوکی هستید جز فرهنگ آداب معاشرتی ... ماهم اینو به خانواده انتقال دادیم ولی خانواده ها هی میگفتن ما مشکلی نداریم باهم وااااا یعنی چیو این حرفا ... یادمه اون شب مامانم ی مثال زد و گفت ببینید مثلاً شب چله ما خیلییییییی برامون مهم نیست پالتو از جنس فلان چکمه مارک فلان یا طلایی که مرسومه حتما یه سرویس باشه ولی برامون مهمه که حتما انجام بدن مثلاً پالتو و چکمه و ی تیکه طلا و اینها باشه ... ما معمولش و میخواستم ولی تشریفاتی درست نیست ترجیح میدیم کمک نیازمندان یا کمک خودشون بکنیم ... خانواده دانیالم همه قبول کردن ... و تایید ... نمی‌دونم چرا حالا که نزدیک شب چله است ... دانیال رفت ی کاپشن واسم خرید که بعدش فهمیدم مامانش پولش و داده و گفته بوده بیشتر200نشه که البته نزدیک 400شد خرید ... اما الان اینم مثل هزار و یک مراسمی که خانواده دانیال باید می‌گرفتن و نگرفتن به دلم موند ... حتی عروسیم که میخواستم بگیرم حسرت به دلم کردن و مامانش از یک طرف می‌گفت عقده ای بالاش از یک طرف می‌گفت خانواده آن دارن منت عقدی که واست گرفتن و سر ما میذارن ... بعدشم نمی‌دونم سر ی سوءتفاهم مسخره مثلاً مادرشوهرم با خانواده ام قطع ارتباط کرده و کلا هیچ ارتباطی نمی‌خواد باشه چند وقت بعد عروسیم زنگ زد به من و تا تونست حرف بار من و خانواده ام کرد بعدم کادویی که مامانم بخاطر عید غدیر برای گرفته بود که یمن سیدی داشته باشه رو با بی احترامی تمام پس داد .یهویی دلم برای خودم گرفت ... از اینکه نه از خونه پدری اونقدرا تونستم زندگی مو عین بقیه بساز 4.روزهای عجیب غریب...ادامه مطلب
ما را در سایت 4.روزهای عجیب غریب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parvazitakhoshbakhti بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 17:53

بعضی آدمها تو زندگی ما واقعا تکرار نشدنی هستند . مثل فاطمه برای من که از دبستان دوست داشتم باهاش دوست صمیمی بشم و این واقعا غیر ممکن بود . نمیدونم به هر ترفندی بود دلم میخواست بهش نزدیک بشم ی بار خاطر 4.روزهای عجیب غریب...ادامه مطلب
ما را در سایت 4.روزهای عجیب غریب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parvazitakhoshbakhti بازدید : 126 تاريخ : پنجشنبه 16 اسفند 1397 ساعت: 0:22

تو همه زندگی ماها روزایی هست عجیب غریب . امروز بهترین روزی بود ک میشد تو دوران متأهلی حسش کرد . خونه امون و رفتم دیدم . مامان جاهاز و از بانه گرفت و فقط مبل و فرش و تلویزیون  و چندتا اسباب همینجوری مو 4.روزهای عجیب غریب...ادامه مطلب
ما را در سایت 4.روزهای عجیب غریب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parvazitakhoshbakhti بازدید : 160 تاريخ : پنجشنبه 16 اسفند 1397 ساعت: 0:22